اويسا..... عشق و زندگي باباومامان

سلام ........من بالاخره وقت کردم بیام وبلاگ جوجو رو بروز کنم ...اولين مسافرت اويسا فوق العاده بود وكلي بهمون خوش گذشت دخترگلم اصلا اذيت نكردو مثل هميشه اروم و صبور بود توي راه رفت كه كلا خواب بود اونجا هم با مامان ميخوابيدوبا مامان بيدار ميشد فكر كنم اكسيژن هوا حسابي غافلگيرش كرده بود   باباي بيچاره همش پشه بند اويسا دستش بود .... هروقت كه جوجو خوابش ميگرفت ميذاشتش  توي اون  ...........درختش هم همش يه ذره  بزرگ شده بود                                   ...

امروز شما دو ماهه شدي گلم ............مبارككككككككككككككككككككككك البته الان حوصله نداري ..واكسن زدي وخيليييييي گريه كردي الهي مامان بميره برات عزيزم.....ايشالا تبت بالا نره و زودي خوب بشي

ما بعد از ٥ سال زندگی عشقولانه     تصمیم گرفتیم ٣ نفر بشیم               بعد از یه تجربه نا موفق    مرداد ٨٩ اویسا اومد تو دل مامان وکلی بابا و مامانوخوشحال کرد من و بابا ی اویسا  ١١ ساله با همیم  با توجه به اینکه ما تقریبا از ١٢  سالگی من و ١٦ سالگی باباش با همیم!!!!  خیلی برای دوست و اشنا نینی دار شدن ما جالب بود  اونا حتی تصور نمیکردن ما با هم بمونیم چه برسه به اینکه اویسادار هم بشیم .........ما به سختی به هم رسیدیم و  اویسا ثمره عشق دست نیافتنی ماست ...........خلاصه کنم من متولد دی ٦٦  پژمان متولد دی ٦٣  و ما سال ٨٢ عقد...

سلام و خوشامد به همه کسایی که اومدن تا وبلاگ نینی گلمو ببینن اول از همه باید بگم اویسا ی نازم روز ٢٤ فروردین ٩٠  ساعت ٢٢:٢٠ شب قدم به این دنیا گذاشت و نقش افرین بهترین روز زندگی مامان و بابا شد اینم عکس اولین دقایق بعد از تولدش     وزنش موقع تولد    3.300    قد  51  دخترم در بيمارستان صارم و توسط دكتر زهرا نادري به دنيا اومد من زايمان خوبي داشتم و خيلي راحت زاييدم.........البته دخترم خيلي خانوم بود     ...